وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

روز ....🙂

دوشیزه اسمیت هستم از سرسرای اسلیترین😎😎😎

خب این عکس کلاس امروزمون بود... اولین ساعت مراقبت از جانوران جادویی با پرفسور گرابلی پلنگ داشتیم* بلاتریکس دیوونه همون اول ساعت رو مخم داشت  راه میزفت ، هی بهم طعنه زد جیغ کشید ..دیووونه  منم با کتاب زدم تو موهای وزوزیش ولی از بدبختیم چوبدستیم گیر کرد تو موهاش  سوروس بی عرزه مو چرب اومد کمک کنه دربیاره طلسم میرد بلا هم جیغ پاتر بی تربیتم هر هر با رفیق وزوزیش میخندید😑😑* گرابلی پلنک تند تند از بدن انسان توضیح میداد نمیزاشت سوال بپرسیم ، حالا خوبه جزوه اشو از تکثیری هاگزمید گرفته بودیم! آخر کلاس به لطف سوخیای مودبانه پاتر و رفیقش ترقه افتاد تو کلاس پتی گرو خنگم بهم طنه زد پرت شدم..😡😡😡 ساعت دوم ...
8 آبان 1401

تو عزیزی

آنقدر خوب و عزیزی که به هنگام وداع حیفم آید که تو را دست خدا هم بسپارم توعزیزی توعزیزی توعزیزترین عزیزی واسه من توی زندگی عزیزم همه چیزی واسه من توعزیزی توعزیزی توعزیزترین عزیزی واسه من توی زندگی عزیزم همه چیزی واسه من آنقدر مومن و پاکی که به هنگام نماز می برم سوی تو ای کعبه دل دست نیاز آنقدر مومن و پاکی که به هنگام نماز می برم سوی تو ای کعبه دل دست نیاز تو نیازی تو نیازی تو به شیرینی رازی واسه من تو که مقصد قنوتی تو نمازی واسه من توعزیزی توعزیزی توعزیزترین عزیزی واسه من توی زندگی عزیزم همه چیزی واسه من قصه حسن تو در هیچ کتابی نبود مستی چشم تو در هیچ شرابی نبود در ره عشق تو از دادن جا...
6 آبان 1401

سنگ قبر آرزو..

آسمان چشم او آیینه کیست؛ آن که چون آیینه با من روبرو بود… درد و نفرین درد و نفرین بر سفر باد؛ سرنوشت این جدایی دست او بود! آه… گریه مکن که سرنوشت، گر مرا از تو جدا کرد… عاقبت دلهای ما؛ با غم هم آشنا کرد… چهره اش آیینه کیست؟ آن که با من روبرو بود… درد و نفرین بر سفر؛ این گناه از دست او بود… ای شکسته خاطر من؛ روزگارت شادمان باد ای درخت پر گل من؛ نو بهارت ارغوان باد! ای دلت خورشید خندان… سینه تاریک من سنگ قبر آرزو بود! آنچه کردی با دل من؛ قصه سنگ و سبو بود… من گلی پژمرده بودم؛ گر تو را صد رنگ و بو بود ی دلت خورشید خندان… سینه تاریک من سنگ قبر آرز...
6 آبان 1401

برای روشن سازی یه عده پاترهد 😄

برای بررسی این موضوع که اسنیپ جاسوس دوجانبه بود یا خیر.. اسنیپ تا قبل از متوجه شدن این موضوع که پیشگویی مربوط به پسر لیلی و جیمز هست یا فرانک و آلیس(نویل) برای ولدمورت کار مرکرد.. حتی تو کتاب یادگاران مرگ ۲ اشاره شده که اسنیپ حتی در اون زمان جاسوسی دامبلدور و * فالگوش وایستادن موقع پیشگویی تریلانی رو میکرده تا به ولدمورت بده (البته قبلش به بهانه استادی در حال جاسوسی دانبلدور و زیر نظر گرفتنش و تعقیب کردنش بوده) بعد اونرو برای ولدمورت مطرح میکنه اما بهش خبر میرسه که دوتا پسر جادوگر زاده هستند که متولد آخر سپتامبر هستند ، یکی هری و دیگری نویل .. اسنیپ متوجه میشه ولدمورت میدونه تمام توجهات روی هریه و از دامبلدور میخواد در ازای عضویت...
5 آبان 1401

سوروس...!

مردی آرام نشسته بود  پشت ابرهای سکوت  در چشمان سیاهش خاطراتی رنگی بود.. گیسوی سرخ و چشمان سبز.... دلش میخواست خطاب شود  با صدای چون ظرافت گلهای سوسن.. آری با صدای  لیلی من! پ.ن شخصیت محبوبم از سیریوس به سوروس ارتقا پیدا کرد😐😂 ...
5 آبان 1401
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد